نفس بکش



قسمت اول فصل آخر گات رو دیدم.تهش یه سری جدید از HBO تبلیغ کرد به اسم چرنوبیل.پارسال کتابش رو خوندم.حتی لوگوی اسم فیلم هم همونی بود که تو کتاب نوشته بود:از هم پاشیدن همه چیز.
یکم از کتاب رو با هم بخونیم:

اون شروع کرد به تغییر کردن. و من هر روز انگاری با آدم دیگه ای روبرو میشدم.آثار سوختگی کم کم داشت خودشو نشون میداد:رو دهنش رو زبونش رو گونه هاش.اولش به نظر میرسید یه سری زخم جزئی باشن ولی بعد شورع کردن به بزرگ و پوسته پوسته شدن درست مثل یه لایه ی سفید.رنگ صورتش.بدنش.آبی.قرمز.خاکستری-قهوه ای.حس کردم همه ی این اتفاقا انگار داره واسه خودم میفته.

یادمه یکی بهم می گفت:تو باید بپذیری.این که اون دیگه شوهرت نیست!اون دیگه مرد محبوبت نیست.اون فقط یه تیکه گوشت رادیواکتیویه،اونم با بالاترین درصد آلودگی.نکنه میخوای خودکشی کنی؟

*************

راجع به دخترم بنویسین.بنویسین تا همه بدونن اون الان چهار سالشه و میتونه آواز بخونه و برقصه.رشد ذهنیش نرماله و از این نظر فرقی با بچه های دیگه نداره.فقط بازی هاش با اونا فرق میکنه.اون مدرسه بازی یا مغازه بازی نمیکنه.فقط بیمارستان بازی میکنه.به عروسکاش آمپول میزنه،واسشون دماسنج میذاره و بهشون سرم وصل میکنه.اگه مثلا یکی از عروسکا بمیره روش پارچه ی سفید میندازه.چهار ساله که با هم تو بیمارستان زندگی می کنیم.ما نمیتونیم اینجا تنهاش بذاریم.اون نمیدونه آدما تو خونه هاشون زندگی میکنن نه بیمارستان.وقتی واسه یکی دو ماه میریم خونه میپرسه:کی قراره برگردیم بیمارستان؟همه ی دوستاش اون جان.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

انتخاب یه بخش از کتاب واسه نوشتن خیلی سخت بود.همین چند خط یک ساعت وقت برد.ولی اگه کتاب رو بخونین امکان نداره گریه نکنین.امکان نداره فحش ندید به ت و ایدئولوژی و احتمالا تا یه هفته خواب چرنوبیل میبینین.


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها